باران می آمد . تند و احساس برانگیز . دیر شده بود . باید ساعت هشت شب به استودیو می رسیدم . شاید دلیلش را بعدا گفتم . در طول مسیر ترانه ی الکی را گوش می کردم . خیلی دوستش دارم .
به موقع رسیدم . حبیب هم آنجا بود . برای چندمین بار در طول شش ماه گذشته او را می دیدم . قبل از عید به لس آنجلس برگشته بود . اما حالا ده روزی می شود که به تهران آمده . بسیار پر انرژی و امیدوار است . ایران را دوست دارد و با تمام وجودش تلاش می کند تا زیر باران تهران چتری برای خودش فراهم کند .
از ریشه ها حرف می زند و از تمام دلتنگی هایش در آمریکا . خیلی ها به او کمک کرده اند تا مسیر ادامه ی کارش در داخل کشور هموار شود . این بار که او را دیدم خبر های خوبی داشت . ظاهرا به زودی مجوز رسمی برای اجرای کنسرت با صدای حبیب صادر خواهد شد …. من مرد تنهای شبم …. این ترانه را بسیار دوست دارم .
بار قبل که حبیب را دیدم بنیامین هم آنجا بود . خواننده ی پیش کسوت علاقه ی چندانی به موسیقی های پر هیاهو نشان نمی داد و ماندگاری را در اجرای ترانه های دلنواز و پر معنی می دانست . شاید از آن همه ریتم در دنیای پر زرق و برق غرب خسته شده باشد .
راستی این بار حبیب با اطمینان بیشتری به تهران آمده . خانواده هم او را همراهی می کنند . پسرش محمد با آنچه که دیده اید بسیار تفاوت دارد . نجیب است و سر به زیر . پدر را استاد خودش می داند و از سفر دوباره به وطنش ذوق کرده .
شاید برای خیلی ها این یک بمب خبری باشد و بسیاری هم به فکر کسب درآمد و موج سواری بیفتند . اما تنها نکته جذاب در این هنگامه ی شورانگیزبرای من برق چشمهای این پیر مرد موسیقی ست آن لحظه که به باران تهران خیره می شود ….
امیدوارم تا همه چیز به خوبی پیش برود تا شما هم بتوانید همراه با یک صدای خسته مرگ قوی زیبا را لمس کنید … کاش با هنرمندهای لس آنجلس ندیده هم مهربان تر باشیم