قصه تلخ و دردآور عشق یک مرد جوان به روایت تصویر!!



قصه تلخ و دردآور عشق یک مرد جوان به روایت تصویر!!

ما تقریبا همه شب ها، با هم گفت و گو می‌کردیم ...

  
من سرم توی کار خودم بود ...

بعد یه روز یه نفر رو دیدم ...


اون این شکلی بود !

ما اوقات خوبی با هم داشتیم ..

من یه کادو مثل این بهش دادم

وقتی اون هدیه من رو پذیرفت، من اینجوری شدم!

ما تقریبا همه شب ها، با هم گفت و گو می‌کردیم ..


و این وضع من توی اداره بود ..

وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می‌کردند ..

و من اینجوری بهشون جواب می‌دادم ..

اما روز والنتاین، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..

و من اینجوری بودم ...

بعدش اینجوری شدم ...

احساس من اینجوری بود ..

بعد اینجوری شدم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد