داستان این سریال از آنجا شروع میشود که در یک روز،
همه مردم دنیا به مدت دو دقیقه و ۱۷ ثانیه، به طور همزان بیهوش میشوند و
در این حین، آنها مانند یک خواب، ۲ دقیقه و ۱۷ ثانیه از آینده خود را در ۶
ماه بعد، یعنی ۲۹ آوریل ۲۰۱۰ میبینند.
یک مأمور FBI
به نام «مارک بنفورد» با بازیگری جوزف فینس، در رأس گروهی قرار میگیرد که
قصد کشف واقعیت و چرایی بیهوشی همگانی مردم، دارد. آنها تصمیم میگیرند که
با راه انداختن یک سایت اینترنتی به نام «موزائیک» و کنار هم قرار دادن آینده تکتک مردم در شش ماه بعد، نمایی از آینده جهان بسازند و به این وسیله، سرنخی برای کشف واقعیت پیدا کنند.
اما
چیزی که بیش از همه، مردم را مشوش میکند، آگاهی آنها از آیندهشان در ۶
ماه بعد است. مارک بنفورد و همسرش (با بازیگری سونیا والگر، همان پنهلوپه
سریال لاست) متوجه میشوند که زندگی زناشوییشان، ۶ ماه بعد به هم خواهد
ریخت، مأمور دیگری شک میکند که خواهد مرد، چرا که بر خلاف همه، هیچ چیز
در مدت بیهوشی ندیده است، پدری متوجه میشود که دختر درگذشتهاش، در واقع
زنده است و به کمکش احتیاج دارد، …
همین آگاهی از آینده، همه را به نحوی نگران میکند.
همه شک می کنند که آیا آنچه دیدهاند، سرنوشت محتوم آنهاست یا نه. اینجاست
که سریال به یک مباحثه قدیمی مورد علاقه فلاسفه مشرقزمین، میرسد: جبر در برابر اختیار. آیا آینده انسانها از قبل نوشته شده است، یا میتوان آینده را همواره تغییر داد و سرنوشت را از سر نوشت.
پخش
فصل اول فلش فوروارد دقیقا ۶ ماه بعد، یعنی همان زمانی که شخصیتهای
داستان، دو دقیقهای از آن را از پیش دیدهاند، تمام میشود. با پایان
یافتن فصل اول، به تعدادی از سؤالهای خود، پی میبریم. اما به سبک همیشگی
سریالهای معمایی، معمای اصلی همچنان باقی میمانند.